پارت۶[عشق یهویی]
ا/ت: ک..ک.. کجاا؟( با تعجب و ترس)
تهیونگ: اتاق شکنجه
ا/ت: ترو خدا ولم کنید مگه من چیکار کردم
تهیونگ: اگه جای پدرت رو بگی همین الان ولت می کنیم
ا/ت: وقتی پدرم مرده چجوری جاشو بگم
تهیونگ: مثل اینکه آدم بشو نیستی جوووونکووک ( داد)
جونکوک: بله
ببرش اتاق شکنجه و تا میتونید با یونگی شکنجش کنید
ا/ت: تا خواستن بلندم کنن که با پام زدم به جای حساسش (جونکوک رو میگه) که دستش رو اونجاش گذاشت و افتاد زمین داشت به خودش میپیچید اون پسری که شبیه گربه ها بود اومد. سمتم منو با تمام قدرت دنبال خودش کشوند جلوی یک در وایساد در رو که باز کرد از ترس پاهام شول شد و افتادم زمین پر از وسایل شکنجه بود اخه مگه من چه گناهی مرتکب شدم خداا
یونگی: دختر جون خودتو توی بد مخمصه ی انداختی منتظر جونکوک باش که بیاد بهت نشون بده چه گوهی خوردی حالا فعلا برو تو دختره هرزه
ا/ت: ( زیر لب) مادرته
یونگی: چه گوهی خوردی
ا/ت:ه..هیچی
جونکوک اومد و با داد گفت خودتو اماده کن ( پوزخند و عصبی)
ا/ت : م..م..میخ.وا..ی چی..کا..ر کنی ؟
جونکوک: کاری که هزار بار به گوه خوردن بیوفتی
ا/ت:(گریه)
جونکوک دست شو گذاشت رو کمربند شروالش و کمر بندشو باز کرد و با تموم شروع کرد به شلاق زدن ( چیه فکر کردید کمر بند شو باز کنه میخواد چیکار کنه منحرفااا😂)
ا/ت: فقط داشتم التماس میکردم که کارم به جای کشید که دیگه قدرت التماس کردن هم نداشتم
جونکوک: خسته شدم بزار استراحت کنم دوباره شروع میکنم ( پوزخند)
ا/ت: فقط گریه میکردم که دوباره اومد سراغم
جونکوک: جای پدرت رو بگو
ا/ت: پدرم مرده( اروم و با گریه)
جونکوک: نشنیدم ( داد)
ا/ت: پدر ندارم
جونکوک: رفتم بیرون از اتاق به خدمتکار ها گفتم نه بهش آب بدید نه غذا
رفتم پیش تهیونک نشستم
تهیونگ: گفت؟
جونکوک: نه
تهیونگ : بلاخره مجبور میشه بگه
جونکوک: اره
تهیونگ: دردت اومد؟ 😂
جونکوک:اره خدایی خیلی تند زد زورش زیاده
تهیونگ: خوشم اومد 🤣
جونکوک: تهیونگ نزار حرصمو رو تو خالی کنم (جدی)
تهیونگ: باشه بابا شوخی کردم بی جنبه
سه روز بعد...
هنوز تصمیم نگرفتم کی پارت بعد رو بزار 😂😁
تهیونگ: اتاق شکنجه
ا/ت: ترو خدا ولم کنید مگه من چیکار کردم
تهیونگ: اگه جای پدرت رو بگی همین الان ولت می کنیم
ا/ت: وقتی پدرم مرده چجوری جاشو بگم
تهیونگ: مثل اینکه آدم بشو نیستی جوووونکووک ( داد)
جونکوک: بله
ببرش اتاق شکنجه و تا میتونید با یونگی شکنجش کنید
ا/ت: تا خواستن بلندم کنن که با پام زدم به جای حساسش (جونکوک رو میگه) که دستش رو اونجاش گذاشت و افتاد زمین داشت به خودش میپیچید اون پسری که شبیه گربه ها بود اومد. سمتم منو با تمام قدرت دنبال خودش کشوند جلوی یک در وایساد در رو که باز کرد از ترس پاهام شول شد و افتادم زمین پر از وسایل شکنجه بود اخه مگه من چه گناهی مرتکب شدم خداا
یونگی: دختر جون خودتو توی بد مخمصه ی انداختی منتظر جونکوک باش که بیاد بهت نشون بده چه گوهی خوردی حالا فعلا برو تو دختره هرزه
ا/ت: ( زیر لب) مادرته
یونگی: چه گوهی خوردی
ا/ت:ه..هیچی
جونکوک اومد و با داد گفت خودتو اماده کن ( پوزخند و عصبی)
ا/ت : م..م..میخ.وا..ی چی..کا..ر کنی ؟
جونکوک: کاری که هزار بار به گوه خوردن بیوفتی
ا/ت:(گریه)
جونکوک دست شو گذاشت رو کمربند شروالش و کمر بندشو باز کرد و با تموم شروع کرد به شلاق زدن ( چیه فکر کردید کمر بند شو باز کنه میخواد چیکار کنه منحرفااا😂)
ا/ت: فقط داشتم التماس میکردم که کارم به جای کشید که دیگه قدرت التماس کردن هم نداشتم
جونکوک: خسته شدم بزار استراحت کنم دوباره شروع میکنم ( پوزخند)
ا/ت: فقط گریه میکردم که دوباره اومد سراغم
جونکوک: جای پدرت رو بگو
ا/ت: پدرم مرده( اروم و با گریه)
جونکوک: نشنیدم ( داد)
ا/ت: پدر ندارم
جونکوک: رفتم بیرون از اتاق به خدمتکار ها گفتم نه بهش آب بدید نه غذا
رفتم پیش تهیونک نشستم
تهیونگ: گفت؟
جونکوک: نه
تهیونگ : بلاخره مجبور میشه بگه
جونکوک: اره
تهیونگ: دردت اومد؟ 😂
جونکوک:اره خدایی خیلی تند زد زورش زیاده
تهیونگ: خوشم اومد 🤣
جونکوک: تهیونگ نزار حرصمو رو تو خالی کنم (جدی)
تهیونگ: باشه بابا شوخی کردم بی جنبه
سه روز بعد...
هنوز تصمیم نگرفتم کی پارت بعد رو بزار 😂😁
۳۰.۷k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.